تاریخ انتشار : ۰۹:۰۹ ۱۴۰۴/۰۲/۰۸
دسته : آموزش
ما همه ممکن است رنج بکشیم و خود را قربانی آدمهای سمی یا «سرنوشت» بدانیم. این موضوع میتواند منجر به افسردگی یا تمایلات افسردهکننده شود. با این حال، افسردگی اگر با ویژگیهای مازوخیسمی همراه باشد، میتواند پیچیدهتر شود. اگرچه افسردگی و مازوخیسم اغلب شبیه هم به نظر میرسند و احساس میشوند، اما درک ویژگیهای خاص مازوخیسم میتواند به شناسایی افسردگی مقاوم به درمان یا الگوهای سرسختی که شادی یا انگیزه ما را میگیرند، کمک کند.
یکی از نکات مهم دربارهٔ مازوخیسم این است که مقداری از مازوخیسم برای همه ما طبیعی است. یکی از راههای فهم مازوخیسم، به گفته نانسی مکویلیامز، این است که آن را نوعی فداکاری نوعدوستانه بدانیم. مثلا پدر و مادرها که برای فرزندانشان فداکاری میکنند. گاهی از مرتب کردن اتاق فرزندان یا به تعویق انداختن خواستههای خودمان برای دیگران، لذت میبریم یا احساس رضایت میکنیم. مکویلیامز معتقد است این لذت در فداکاری، از لحاظ تکاملی برای بقای گونه انسان مهم است.
راه دیگری برای نگاه کردن به مازوخیسم، نگاه مذهبی یا معنوی است. انسانها مدتهاست کارهایی انجام میدهند که شامل خودآزاری یا تحمل درد برای هدفی بزرگتر یا معنوی میشود. مثلاً روزه گرفتن یا خودداری از خواستههای جسمی به خاطر پاکسازی یا تعالی معنوی. در همه این موارد، میتوان گفت که اگر درد جسمی با هدف معنوی بزرگتر همراه باشد، لذت بردن از آن، سالم است.
همچنین نسخههای غیر مذهبی آن را هم در زندگی مدرن میبینیم، مثل ورزش، تمرین یا فعالیتهای علمی. این فعالیتها اغلب به فداکاری، تحمل درد جسمی یا روحی نیاز دارند تا به موفقیت و احساس دستاورد برسیم. دعوت کردن و تحمل میزان معینی از درد و گذشت از خواستهها، امری «عادی» و حتی لازمه رسیدن به هدفهای بزرگ است. اگر کسی از این نوع دردها لذت ببرد و آن را خوب بداند، غیرمعمول نیست (همان «بی رنج، گنج میسر نمیشود»).
مازوخیسم میتواند بسیار شبیه افسردگی باشد، اما برخلاف افسردگی، درمان و مدیریت آن به خاطر ریشههای عمیق کودکی، دشوارتر است. مازوخیسم معمولاً در کودکی به خاطر والدین غایب یا «نه چندان خوب» شکل میگیرد. کودکی که نمیتواند نقصهای والدینش را تشخیص دهد، طبیعی است که فکر کند خودش مشکل دارد — «من به اندازه کافی خوب نبودم». در نتیجه، کودک معمولاً نیاز یا رنج خود را نشان میدهد تا محبتی را که کم داشته، به دست آورد. یعنی، کودک پیوند با دیگران را منوط به رنج و تحمل میداند.
در بزرگسالی، این موضوع میتواند به صورت جستجوی آگاهانه یا ناخودآگاهانه برای ایجاد درام و کشمکش دائم دربیاید، به گونهای که فرد همان رنج دوران کودکی را تجربه کند. ممکن است شخص خود را دائم درگیر روابط سمی یا مدام در نقش قربانی دیگران ببیند. در این الگو، اغلب یک امید سرسختانه وجود دارد که از دل این رنج، اتفاق خوبی خواهد افتاد؛ شخص دیده میشود، پذیرفته میشود و دوست داشته میشود.
گاهی حتی یک لذت اخلاقی پنهان در این رنج وجود دارد (مازوخیسم اخلاقی)، یعنی فرد رنج خود را شریف یا درست میداند. در دنیای مذهبی، ممکن است فرد فکر کند خدا به رنجش توجه کرده و آن را تایید میکند. در دنیای غیرمذهبی، ممکن است فرد فکر کند این رنج شخصی به نفع یا خدمت چه کسی است.
درمان ویژگیهای مازوخیستی دشوار است چرا که غالباً لذت اخلاقی در نقش قربانی یا شهید بودن تجربه میشود. رنج کشیدن به ما هویت میدهد و اغلب یک حس نارضایتی توجیهپذیر ایجاد میکند که میتواند همدلی و توجه زیادی از دوستان، خانواده و درمانگران جذب کند. عبور از چرخههای مازوخیسم معمولاً نیازمند شناخت الگوهای دوران کودکی و به ویژه پذیرش این است که والدین ما به اندازه کافی خوب نبودهاند، و اینکه آنها را به عنوان بزرگسالانی خطاپذیر (و گاهی شکستخورده) ببینیم.
همچنین این یعنی خودمان را فقط قربانی شرایط و سرنوشت نبینیم. یعنی به خودمان به چشم عامل و تصمیمگیرنده تا حدی در زندگی و انتخاب شریک نگاه کنیم. این به معنای فراموش کردن گذشته نیست، بلکه به معنای شناخت قدرت انتخابهایمان در زمان حال و پشتیبانی از آنهاست.