تاریخ انتشار : ۰۸:۳۸ ۱۴۰۴/۰۱/۲۴
دسته : آموزش
پس از نزدیک به ۵۰ سال فعالیت در حوزه عصبروانشناسی و آموزش، به این نتیجه روشن رسیدهام: شیوهای که امروز کودکان را آموزش میدهیم، دیگر با دنیایی که در آن بزرگ میشوند، همخوانی ندارد. مدل فعلی ما میراث عصر صنعتی است - سیستمی که برای کارایی، انطباق و نتایج استاندارد طراحی شده بود. این سیستم برای جامعهای ساخته شد که دیگر وجود ندارد. اما امروز نیز همان سیستم حاکم است. کلاسهای درس بر اساس سخنرانی، حفظیات و آزمونها اداره میشوند، در حالی که دنیای واقعی به انعطافپذیری، حل مسئله و خلاقیت نیاز دارد.
در تجربه من، این رویکرد منسوخ «از بیرون به درون» - که در آن اطلاعات به دانشآموزان تزریق میشود و موفقیت بر اساس نمره آزمونها سنجیده میشود - کودکان را برای زندگی واقعی آماده نمیکند. ما داریم بچهها را برای «مدرسه» تربیت میکنیم، نه برای «زندگی». به همین دلیل باید این سیستم را وارونه کنیم. باید آموزش را از درون متحول سازیم.
آموزش از درون به بیرون به معنای کنار گذاشتن تمام محتوای درسی نیست. بلکه به این معناست که «چگونگی تفکر، یادگیری و رشد دانشآموزان» را بر «آنچه میتوانند حفظ کنند» اولویت دهیم. این تغییر، تمرکز را از «تدریس محتوا» به «تدریس به یادگیرنده» منتقل میکند. یعنی به دانشآموزان کمک کنیم تا اطلاعات را مدیریت کنند، بینش توسعه دهند و آنچه را میدانند در موقعیتهای جدید به کار بگیرند.
از دههها کار با کودکان، میدانم که هوش یک چیز واحد نیست. هوش با ضریب هوشی (IQ) یا عملکرد در آزمونهای استاندارد تعریف نمیشود. هوش واقعی شامل «تنظیم هیجانی، درک اجتماعی، تصمیمگیری عملی و تفکر خلاق» است.
آموزش متحول شده به همه این شکلهای هوش ارزش میدهد. به کودکان کمک میکند تا نقاط قوت خود را کشف کنند و ابزارهایی برای بهبود نقاط ضعفشان در اختیارشان قرار میدهد.
بخش زیادی از کار من بر «کارکردهای اجرایی» متمرکز بوده است - سیستم مدیریتی مغز که شامل مهارتهایی مانند «کنترل توجه، برنامهریزی، حافظه فعال و خودتنظیمی» میشود. این مهارتها پایه همه چیز هستند، از انجام تکالیف گرفته تا حل مسئله و مدیریت استرس. اما اکثر کلاسهای درس این مهارتها را آموزش نمیدهند. فرض بر این است که دانشآموزان از قبل آنها را دارند.
در تجربه من، کارکردهای اجرایی یکی از قویترین پیشبینکنندههای موفقیت بلندمدت هستند. با این حال، به ندرت در مدارس بر تقویت آنها تمرکز میکنیم. اما آموزش از درون به بیرون این کار را انجام میدهد. همچنین بر «تابآوری» - توانایی سازگاری، بهبودی و ادامه دادن پس از شکستها - تأکید دارد.
بارها دیدهام که چگونه تابآوری چالشها را به فرصتهای رشد تبدیل میکند. اما دانشآموزان تنها در محیطی این مهارت را پرورش میدهند که اشتباه کردن در آن ایمن باشد و بتوان دوباره تلاش کرد. کلاسهای درسِ تحولیافته از درون، چنین محیطی را فراهم میکنند.
وقتی کلاس درس را از درون متحول میکنیم، نقش معلم را نیز بازتعریف میکنیم. معلمان دیگر تنها منبع دانش نیستند. آنها تبدیل به «راهنما، مربی و همراه یادگیری» میشوند. هدف آنها دیگر انتقال اطلاعات نیست، بلکه «برانگیختن کنجکاوی، پرسیدن سوالات بهتر و ساختن روابط» است. در تجربه من، دانشآموزان زمانی رشد میکنند که با معلمان خود احساس ارتباط کنند - و این ارتباط، انگیزه آنها را شعلهور میسازد.
دانشآموزان آنچه را برای امتحان حفظ میکنند به خاطر نمیسپارند، اما آنچه را خود کشف میکنند - به ویژه اگر به زندگیشان مرتبط باشد - هرگز فراموش نمیکنند. یادگیری از درون به بیرون، «فعال، شخصی و معنادار» است. به جای پوشش حجم زیاد مطالب، بر «عمق یادگیری» تأکید دارد. دانشآموزان فقط یاد نمیگیرند که پاسخ درست را بیابند - بلکه یاد میگیرند چگونه «نقادانه فکر کنند، تأمل کنند و سازگار شوند».
در طول دوران حرفهای خود، محدودیتهای پاداشهای بیرونی مانند برچسبها، نمرات و تحسین را دیدهام. این محرکها به مرور کمرنگ میشوند. آنچه ماندگار است، انگیزه درونی است. وقتی دانشآموزان احساس مالکیت نسبت به یادگیری خود داشته باشند و هدفی در آنچه انجام میدهند ببینند، انگیزه خود را حفظ میکنند. آموزش از درون به بیرون این آتش را شعلهور میسازد.
آموزش از درون به بیرون، بلوکهای سازنده تفکر را تقویت میکند. توجه، حافظه، استدلال و خودآگاهی زمانی بهبود مییابند که بهصورت هدفمند آموزش داده شوند. در کار بالینی خود، دانشآموزان بیشماری را دیدهام که در محیطهای سنتی با مشکل مواجه بودند، اما در کلاسهایی که بر رشد شناختی به جای پوشش محتوایی تأکید داشتند، جان دوباره گرفتند. این دانشآموزان نهتنها در مدرسه بهتر شدند، بلکه به یادگیرندگانی مطمئنتر و تواناتر در کلیت زندگی تبدیل شدند.
در تجربه من، دانشآموزانی که با چالشهای رفتاری یا مشکلات یادگیری دست و پنجه نرم میکنند، اغلب قربانیان اصلی مدل «از بیرون به درون» هستند. این دانشآموزان به چیزی بیش از محتوا نیاز دارند: حمایت، ساختار و باور. آموزش از درون به بیرون هر سه این موارد را فراهم میکند. این روش محیطهایی فراگیر ایجاد میکند که در آن هر کودک دیده، شنیده و ارزشمند دانسته میشود. این موضوع به معنای پایین آوردن استانداردها نیست، بلکه به معنای ارائه ابزارهای مناسب به همه دانشآموزان برای رسیدن به آن استانداردهاست.
تحول مدارس از درون، یک راهحل سریع نیست. این یک فرآیند آگاهانه و بلندمدت است. ما باید آمادهسازی معلمان، طراحی ارزیابیها و فرهنگ آموزشی را بازنگری کنیم. تغییر تنها از طریق دستورالعملهای سیاستی محقق نمیشود، بلکه زمانی رخ میدهد که کلاسهای درس، مدارس، خانوادهها و جامعه، روشی جدید برای کمک به رشد کودکان را بپذیرند. ما باید از مدلی مبتنی بر کنترل و انطباق فاصله بگیریم و به سمت مدلی حرکت کنیم که بر پایه کنجکاوی، همدلی و توانمندی استوار است.
نیازهای دنیای امروز مشخص است. کودکان ما به چیزی بیش از حقایق نیاز دارند. آنها باید بیاموزند که چگونه فکر کنند، تأمل کنند، سازگار شوند و خود را بشناسند. و این تغییر از نحوه آموزش ما آغاز میشود. پس از پنج دهه فعالیت در این حوزه، با اطمینان میگویم: اگر میخواهیم دانشآموزان را برای زندگی آماده کنیم، نه فقط برای مدرسه، باید مدارس خود را از درون متحول سازیم.
نویسنده: دکتر سام گلداشتین، دانشکده پزشکی دانشگاه یوتا
منبع: www.Psychologytoday.com