تاریخ انتشار : ۰۹:۲۱ ۱۴۰۴/۰۱/۱۶
دسته : آموزش
«من هرگز نگذاشتم مدرسه در آموزشم اختلال ایجاد کند.»
— مارک تواین
سیستم آموزش آمریکای امروز، یادگیری را در بر نمیگیرد و تعریف نمیکند—بلکه تنها بخش غالبی از آن است.
میخواهید بدانید چرا از مدرسه خوشم نمیآید؟ بله، تکالیف مدرسه آزاردهنده است، اما مهمتر از آن، این چهار روشی است که مدرسه ما را برای شکست در «دنیای واقعی» تربیت میکند:
«هرگز دانش را با خرد اشتباه نگیرید. یکی به شما کمک میکند امرارمعاش کنید؛ دیگری به شما کمک میکند زندگی بسازید.» — ساندارا کری
به جای آموزش مهارتهای حیاتی زندگی مانند مدیریت مالی، مذاکره یا ارتباط موثر، بیشتر به کودکان یاد میدهند اطلاعات را حفظ کنند. این نوع یادگیری مفید است، اما نه به بهای از دست دادن مهارتهای اساسی زندگی. بسیاری مسئولیت آموزش این مهارتهای «زندگی» را بر عهده والدین میگذارند، اما همه والدین صلاحیت آموزش این درسها را ندارند و بسیاری تصور میکنند مدرسه «برای یادگیری کافی است». سیستم مدرسه میتوانست مکان ایدهآلی برای یادگیری این مهارتهای ضروری باشد.
من نمیتوانم از مدرسه به این سادگی بگذرم، چرا که قرار است کودکان را برای زندگی در دنیا آماده کند. چرا چنین نقشی دارد در حالی که فاقد آموزش رشد شخصی، مدیریت مالی، مهارتهای ارتباطی، هوش هیجانی و سبک زندگی سالم است؟ روانشناسی نزدیکترین درس به این مفاهیم است، اما معمولاً در دانشگاه و آن هم به صورت اختیاری ارائه میشود.
ممکن است نمونههایی از آموزش این مهارتها در مدارس یا معلمان خاصی که خرد را منتقل میکنند بیابید. اما این یک مشکل کلی در تمرکز مدارس است. مدارس برای آموزش مهمترین مسائل زندگی طراحی نشدهاند.
مدرسه (اسم) — جایی که دانشآموزان به جای یادگیری چگونه تغذیه کردن خود، از پستان اطلاعات میمکند.
اینها تغییراتی هستند که دوست دارم ببینم. نظر شما چیست؟
- کلاسهایی برای مهارتهای مهم زندگی: مدیریت مالی، ارتباطات بینفردی، روانشناسی کاربردی، تغییر عادتها، هدفگذاری و غیره.
- ادغام این مفاهیم در دروس موجود: در ریاضی درباره استفاده هوشمندانه از کارتهای اعتباری برای جلوگیری از بهرههای وحشتناک ۱۸٪، ساختن اعتبار مالی، انتخاب بیمه سلامت مناسب یا اینکه چرا خرید ماشین نو سرمایهگذاری وحشتناکی است صحبت شود.
- شروع این آموزشها پیش از دانشگاه. همه به دانشگاه نمیروند، اما همه به این دانش نیاز دارند.
روی صحبتم با کسانی است که میگویند «مدرسه جای انتقال خرد به جوانان نیست، بلکه باید آنها را برای محیط کار آماده کند»، حرف شما را میشنوم، اما متأسفم. این دیدگاه شما را در دام بزرگی انداخته است. اگر قرار است مدرسه ما را برای یک شغل آماده کند، پس چرا در این کار کاملاً شکست خورده است؟
بیایید به آمارهایی نگاه کنیم که دانشگاهها را به وحشت میاندازد (برگرفته از گزارش مؤسسه مشاوره مکینزی):
هشدار: این آمار ناراحتکننده است...
- در سال ۲۰۱۱، ۱.۵ میلیون (۵۳.۶٪) از فارغالتحصیلان دانشگاهی زیر ۲۵ سال بیکار یا کماشتغال بودند.
- از میان آنهایی که شغل دارند، ۴۸٪ از فارغالتحصیلان دانشگاهی آمریکا در مشاغلی کار میکنند که به مدرک چهارساله دانشگاهی نیاز ندارند.
-۳۰٪ از فارغالتحصیلان دانشگاه احساس میکنند دانشگاه آنها را برای دنیای کار آماده نکرده است.
- تعداد فارغالتحصیلانی که در خردهفروشی یا مهمانداری کار میکنند ۶ برابر بیشتر از تعداد کسانی است که از ابتدا قصد داشتند در این حوزهها فعالیت کنند.
در گذشته، کارآموزی روش رایجی بود؛ شما مهارتهای عملی و تخصص را مستقیماً از یک استادکار باتجربه در حرفهتان یاد میگرفتید. نقطه ضعف آن سیستم این بود که معمولاً مسیر شغلی افراد از پیش تعیین شده بود: «پسرم، تو هم مثل بقیه خانوادهات نجار میشوی!» امروزه انتخابهای بیشتری داریم، اما در عوض، سیستم آموزشی ضعیفتری جایگزین شده است. اکثر مشاغل، حتی مشاغل دیجیتالی امروزی، به آموزش عملی و راهنماییِ استاد-شاگردی نیاز دارند.
ظهور بوتکمپهای برنامهنویسی و شکست سیستم آموزشی فعلی
بوتکمپهای برنامهنویسی به سرعت در حال گسترش هستند و نشان میدهند مدل فعلی مدارس و دانشگاهها چقدر ناکارآمد است. در مدت ۲ تا ۳ ماه، بیش از ۹۰٪ از فارغالتحصیلان این دورهها شغلی با درآمد بالای ۸۰,۰۰۰ دلار در سال پیدا میکنند (تنها چند ماه پس از فارغالتحصیلی). اگر اشتباه میکنم اصلاحم کنید، اما آیا این بهتر از برنامه معمول دانشگاهها نیست که «۴ سال درس بخوان، بعد از فارغالتحصیلی بیکار بمانی و برای گذران زندگی پیشخدمتی کنی؟» بله، آمار هم از این حرف حمایت میکند.
بوتکمپهای برنامهنویسی در واقع نسخه مدرنِ کارآموزیهای فشرده قدیمی هستند؛ جایی که دانشجویان مستقیماً از برنامهنویسان باتجربه و فعال در بازار کار، کدنویسی یاد میگیرند. تمام محتوای آموزشی مبتنی بر پروژههای واقعی است، و به همین دلیل فارغالتحصیلان این دورهها به دلیل مهارتهای عملی که دارند، به شدت در بازار کار مورد تقاضا هستند. امیدوارم این مدل آموزشی به حوزههای دیگر نیز گسترش یابد و به عنوان جایگزینی برای دانشگاه پذیرفته شود. حتی اگر با تمام حرفهای من مخالف باشید، رقابت همیشه چیز خوبی است و میتواند مدارس و دانشگاهها را وادار به بهبود کند.
همه بالاخره باید بفهمند که کسی به «پتانسیل» آنها اهمیت چندانی نمیدهد.
وقتی یک شرکت از میان انبوه متقاضیان با مدارک تحصیلی یکسان یا مشابه انتخاب میکند، ارزش آن مدارک کاهش مییابد و آنها به دنبال افرادی میگردند که همین حالا میتوانند کار مورد نیازشان را انجام دهند. این دقیقاً همان چیزی است که شاهد آن هستیم و رکود اقتصادی ۲۰۰۸ این مسئله را تشدید کرد.
مثال:
- کاندیدای الف: ۹۵٪ پتانسیل کلی، اما فقط ۱۵٪ از کار را همین حالا میتواند انجام دهد → نیاز به آموزش دارد.
- کاندیدای ب: ۶۳٪ پتانسیل کلی، اما ۸۵٪ از کار را همین حالا میتواند انجام دهد → آماده به کار است.
در ۹۰٪ موارد، کاندیدای ب شغل را به دست میآورد.
پتانسیل سنجی دقیق بسیار دشوار است (مثال: رایان لیف، بازیکن فوتبال آمریکایی که با وجود پتانسیل بالا در NFL شکست خورد)، بنابراین کارفرماها معمولاً به آن توجهی نمیکنند. مهارتهای شغلی مشخص اما به راحتی قابل ارزیابی هستند و وزن بسیار بیشتری در تصمیمگیری دارند.
تجربه شخصی من
من در سال ۲۰۱۰ با مدرک لیسانس مالی فارغالتحصیل شدم. انتظار نداشتم شغل رویایی به من پیشنهاد شود، اما فکر میکردم با تلاش منطقی در چند ماه فرصتی به دست میآورم. پس از یک سال جستجو و چند مصاحبه، نهایتاً یک شغل فروش در فروشگاه «لووز» با دستمزد ۱۰ دلار در ساعت پیدا کردم. آیا باید خوشحال میشدم؟ چون در بازار کار خراب آن زمان شغل داشتم؟ اما چطور میتوانستم قبول کنم که سالها وقت و هزینه دانشگاه را صرف کردهام، فقط برای همان شغلی که در دبیرستان داشتم؟ روز اول استعفا دادم.
در مصاحبههای بعدی هم مشکل کمبود تجربه عملی مانع شد. یک بار در مصاحبه با یک بانک، وقتی فهمیدند تجربه فروش من «از نوع دیگری» است، مصاحبه را نیمهکاره قطع کردند. در شرکت کارگزاری آنلاین، پس از مصاحبه دوم که مطمئن بودم با دانش سرمایهگذاریام آنها را تحت تأثیر قرار دادهام، به من گفتند: «شما از بهترین کاندیداها بودید، اما موقعیت شغلی را لغو میکنیم چون به کسی با گواهینامههای از قبل تکمیلشده نیاز داریم.»
درس اصلی: مهارتهای نرم> مدرک تحصیلی
کارفرماها ترجیح میدهند نیروی «آماده به کار» استخدام کنند، نه کسی که «پس از آموزش ممکن است خوب باشد!» اما اگر مهارتهای خاص و کمیاب داشته باشید، شرایط کاملاً تغییر میکند. مثلاً وقتی برای یک مشتری متن فروش وبلاگ نوشتم، نرخ تبدیل فروشش به ۲۷٪ رسید. این نتیجه ملموس (پول!) باعث شد برایم ارزش قائل شوند.
دو سال گذشته را به جای تکیه بر مدرک تحصیلی، هر روز روی تقویت مهارتهای واقعی مثل نویسندگی، بازاریابی و وبلاگنویسی تمرکز کردهام. اگر میخواهید موفق شوید – چه در استخدام شرکتها چه به صورت فریلنسری – این راهکارها را دنبال کنید:
۱. مهارتهای کاربردی حوزه مورد علاقهتان را یاد بگیرید (حتی بدون دانشگاه).
۲. شبکه ارتباطی قوی بسازید (رابطهها گاهی از مدرک مهمترند).
۳. تجربه عملی کسب کنید (مثلاً با پروژههای کوچک یا کارآموزی).
به قول معروف:
«مدرک به تنهایی شما را به جایی نمیرساند، مگر اینکه مهارتهای لازم را هم داشته باشید.»
ممکن است در مدرسه همیشه نمره عالی بگیرید، اما در زندگی واقعی هیچکس - هرچقدر هم موفق باشد - همیشه نمره عالی نمیگیرد. در زندگی، برای گرفتن «A» باید اول بارها «F» بگیرید. کلی «F»!
احتمالاً استیون کینگ هنوز هم انبوه نامههای رد ناشران را نگه داشته است. اینها «نمرات مردودی زندگی واقعی» بودند. استیون کینگ، یکی از موفقترین نویسندگان تاریخ، دهها بار مردود شد قبل از اینکه اولین «A» واقعی زندگیاش را بگیرد.
مدرسه به ما یاد میدهد که مقدار مشخصی تلاش همیشه نتیجهای قابل اندازهگیری، قابل پیشبینی و موفقیتآمیز خواهد داشت. اما دنیای واقعی اینطور کار نمیکند.
سرهنگ ساندرز (بنیانگذار KFC) قبل از اولین موافقت ۱۰۰۹ بار برای دستور پخت مرغاش جواب رد شنید. بسیاری از این رد شدنها تحقیرآمیز بودند، مثل نمره «F». در مدرسه اگر تلاش «A» داشته باشید، همیشه موفق میشوید. در زندگی واقعی، اگر با تلاش «A» در سیامین بار موفق شوید، خوششانس هستید.
جیمز آلتوچر، وبلاگ نویس و کارآفرین موفق میگوید از ۲۰ کسبوکاری که راه اندازی کرده، حدود ۱۷ مورد شکست خوردهاند. اما موارد موفقش میلیونها دلار ارزش داشتهاند.
وقتی دانشآموزان وارد دنیای واقعی میشوند و میبینند به جای آنها برادرزاده منشی شرکت را استخدام کردهاند، از نظر ذهنی آماده این اتفاق نیستند - مگر اینکه خارج از مدرسه یاد گرفته باشند. سالها تلاش بیوقفه انجام داده باشی، رزومهای تاثیرگذار بسازی، در مصاحبه همه حرفهای درست را بزنی... و بعد ببینی به خاطر پارتی بازی دیگری رد شدی؟ بعد از ۲۰ سال نتیجهگیری قابل پیشبینی در مدرسه، این یک شوک است.
شاید مصاحبهکننده به دلیل تعصب ناعادلانهای شما را نپسندیده باشد. برای نمونه به این مورد واقعی از یک تالار گفتگوی کاریابی اینترنتی توجه کنید:
«امروز در مصاحبه شغلی از من پرسیدند نظرت در مورد تورکینگ (حرکات رقص مایلی سایرس) چیست؟ سوال عجیبی بود، اما برای خوشآمد گفتم فکر میکنم جالب است. مصاحبهکننده با خنده گفت پس هنوز مدتها دنبال کار میگردی!»
اگر هم تعصبی در کار نباشد، همانطور که در مطالعهای روی ۹۰۰۰ مصاحبه ثابت شد ممکن است مصاحبهکننده از اولین کاندیداها خوشش آمده باشد و بقیه اصلاً شانسی نداشته باشند -. یا شاید سوءتفاهم پیش آمده باشد. در هر صورت، در زندگی واقعی «تلاش A» همیشه در اولین بار نتیجه «A» نمیدهد.
همیشه نویسندگان بااستعدادی خواهند بود که کتابشان ناشناخته میماند، ورزشکاران برتری که هرگز فرصت نمییابند، و افراد درخشان بیکار میمانند. در حالی که بعضی دیگر که در مرکز توجه هستند شاید لایقش نباشند. برخلاف نمرات امتحان، زندگی به ندرت منصفانه است.
خوشبختانه یک تفاوت بزرگ وجود دارد: در مدرسه ممکن است «مردود شوید»، اما در زندگی فقط وقتی مردود میشوید که تسلیم شوید. و از آن بهتر، فقط یک «A» واقعی کافی است تا موفق شوید! 🙂
منبع: www.medium.com