تاریخ انتشار : ۱۱:۱۱ ۱۴۰۴/۰۱/۰۷
دسته : آموزش
زنی به شهری جدید نقل مکان میکند. او کسی را نمیشناسد، اما روزی به یک فروشگاه اجناس دست دوم سر میزند و با انگشتانش یک ژاکت چرمی قدیمی، یک ساعت کلاسیک و یک رمان با پوشش فرسوده را لمس میکند. چیزی درباره این اشیاء—تاریخچه و مالکین قبلی—احساس راحتی عجیبی به او میدهد. به گفته محققان، فیفی هوانگ و آیلت فیشباخ، این احساس تصادفی نیست. آنها در هفت مطالعه دریافتهاند افرادی که احساس تنهایی میکنند، بهطور معمول به کالاهای دست دوم جذب میشوند، شاید به دنبال ارتباطات نامرئی هستند. حتی وقتی که ما مشغول خرید از فروشگاههای دست دوم هستیم، ممکن است بهدنبال انگیزههای عمیقتر و خواستههای پنهان باشیم.
نیازها و آرزوهای ما افکار، احساسات و رفتارهای ما را به طرز غیرمنتظرهای شکل میدهند. هر چند ما به ندرت از تأثیر آنها آگاه هستیم، آنها روی رشتههای عاطفی ما کشش ایجاد میکنند، انتخابهای ما را تحت تأثیر قرار میدهند، بر رفاه ما تأثیر میگذارند و در نهایت کیفیت زندگیمان را تعیین میکنند. ما همه این نیازها را داریم، سوال این است که چگونه سعی میکنیم آنها را برآورده کنیم. ما معمولاً تلاش میکنیم این آرزوها را به روشهای نادرست و غیرمفید، به زیان خود، برآورده کنیم که منجر به خود تخریبگری و درد و رنج میشود.
با این حال، محققان در مورد اینکه کدام یک از این آرزوها مهمترین هستند، بحث میکنند، اما بنیادینترین آنها بر مبنای کارهایی است که ما برای تغییر زندگیهای انسانی منحصر به فرد خود انجام میدهیم. با استفاده از این فیلتر، شش آرزوی قابل توجه وجود دارد. با آگاهی و تمرین مناسب، میتوانیم این آرزوها را هدایت کرده و در راههای گسترشدهنده و غنیتری برآورده کنیم. برای این کار، باید درک کنیم که آنها چه هستند، چگونه سعی میکنیم آنها را برآورده کنیم و سپس راههای جایگزین و مؤثرتری را بررسی کنیم.
آرزوی تعلق خاطر | رها کردن خود دروغین
بهمنظور دیده شدن و پذیرش، اغلب ما شخصیتی میسازیم—ماسکی که برای جلب تأیید و اجتناب از طرد طراحی شده است. به جای پذیرفتن خود حقیقیمان، هویتمان را بهگونهای شکل میدهیم که با انتظارات دیگران مطابقت داشته باشد و تصویری را که احساس میکنیم ایمنتر از نشان دادن اصالت است، سامان میدهیم. این تلاش، هرچند به ظاهر مثبت بهنظر میرسد، میتواند به دام تبدیل شود. زمانی که ارزش ما به اعتبار وابسته میشود، معایبمان را پنهان میکنیم، نقاط قوت را بزرگنمایی میکنیم و ناامنیها را سرکوب میکنیم که منجر به استرس، اضطراب و فریب خود میشود.
با گذشت زمان، این تصویر خود اصیل ما را منزوی میکند، زیرا فاصله بین آنچه که هستیم و آنچه که وانمود میکنیم، بیشتر میشود. جامعه و روایتهای فرهنگی این موضوع را تشدید میکنند و توهم را تقویت میکنند که ما تنها زمانی شایسته عشق و تعلق خواهیم بود که تمام نقصهای خود را اصلاح کنیم. اما تعلق واقعی از یک عملکرد بینقص نمیآید، بلکه از پذیرفتن خودِ کامل، از جمله آسیبپذیریها، ناشی میشود و به ما امکان میدهد با دیگران ارتباط برقرار کنیم.
آرزوی جهتگیری | توجه به حال
اگر شما در یک شهر ناشناس رها شوید، اولین غریزهتان این خواهد بود که به دنبال نشانهها، تابلوهای خیابان و هر چیزی بگردید که به شما کمک کند بفهمید کجا هستید. ذهن در مواجهه با عدم قطعیت کار مشابهی انجام میدهد: او به جستجوی سرنخها در گذشته میپردازد و برای اطمینان به آینده نگاه میکند و به دنبال الگوها و کنترل است. این جستجوی مداوم ذهنی میتواند به نتیجه معکوس منجر شود. بهجای اینکه جای پای ما را محکم کند کند، ما را در گردابهای بیپایان نگرانی و پشیمانی حبس میکند.
ذهنآگاهی (Mindfulness) نوع متفاوتی از جهتگیری را ارائه میدهد—یکی که بر حل مشکلات گذشته یا پیشبینی آینده تکیه نمیکند، بلکه بر زندگی در حال حاضر بهطور کامل متمرکز است. جان کابات-زین، پیشگام ذهنآگاهی، آن را بهعنوان «توجه عمدی و بدون قضاوت در لحظه حال» توصیف میکند. بهجای تمرکز بر اینکه باید کجا باشیم، ما با جایی که اکنون هستیم درگیر میشویم و آگاهانه در آن لحظه عمل میکنیم.
آرزوی احساس | پذیرش احساسات
ما بهطور فعال به دنبال احساسات در هر شکلی هستیم—از طریق فیلمهایی که باعث گریهیمان میشوند، موسیقی که نوستالژی را بیدار میکند، و داستانهایی که ما را به عشق، ترس یا شادی میبرند. حتی از زمان نوزادی، بهطور طبیعی تمایل به کاوش، لمس و تجربه دنیا با همه حواس خود داریم. اما هرچه بزرگتر میشویم، یک غریزه متضاد در ما شکل میگیرد: از احساساتی که خیلی شدید، خیلی دردناک یا خیلی غیرقابل پیشبینی هستند، اجتناب میکنیم. ذهن ما به ما القا میکند که اگر بتوانیم ناراحتی را فیلتر کنیم و به مثبتها بچسبیم، از لذتهای زندگی بهرهمند خواهیم شد. اما ما نه تنها از درد فرار میکنیم یا با چسبیدن به لذتها خسته میشویم، بلکه خود را از تجربه انسانی بیحس میکنیم. احساسات پژواکهای گذشتهاند که از حال حاضر برمیخیزند. آنها مسیرهایی به سوی دانایی هستند، اگر اجازه دهیم که چنین باشند.
چالش واقعی در دنبال کردن شادی نیست، بلکه در پذیرفتن بدون مقاومت تمام احساسات و یادگیری درسهای آنهاست. اجتناب ما را فریب میدهد که فکر کنیم ناراحتی مشکلی است که باید حل شود، نه بخش غیرقابل اجتناب یک زندگی معنادار. اما کسانی که میآموزند به جای اینکه فقط بهدنبال احساس خوب باشند عمیقاً احساس کنند، متوجه میشوند که زندگی بهطرز غیرمنتظرهای باز میشود. وقتی که از جنگیدن با احساسات خود دست برداریم و شروع به زندگی با آنها کنیم، توانایی تجربه کامل زندگیمان را دوباره بهدست میآوریم.
آرزوی همسویی | پذیرش پیچیدگی
ما به دنبال الگوها هستیم و سعی میکنیم افکار خود را به روایتهای منظم و منطقی تبدیل کنیم—حتی زمانی که زندگی دشوار و متناقض است. و در جستوجوی وضوح، اغلب تناقضات طبیعی را با مشکلاتی که باید حل شوند، اشتباه میگیریم—مانند دوست داشتن کسی و در عین حال خسته کننده یافتن او. ما به روایتهای سختگیرانهای که احساس قطعیت را به ما القا میکنند، چسبیدهایم، حتی زمانی که واقعیت را تحریف میکنند. اما همسویی واقعی درباره تحمیل نظم نیست، بلکه درباره پذیرش پیچیدگی و یادگیری چیزهایی است که کار میکند.
این نوع وضوح هنگامی بهدست میآید که از تقاضا برای آن دست برداریم. هنگامی که دو کودک با هم جر و بحث میکنند، نیازی نیست که جانب یکی را بگیریم؛ میتوانیم مشاهدهگر باشیم. میتوانیم یاد بگیریم که از افکار خود فاصله بگیریم و آنها را بهعنوان تجربیات درک کنیم نه بهعنوان حقایق مطلق. در این حالت اختلالات ذهنی کاهش مییابد و ما میتوانیم نکات مفید را درک و بقیه را رها کنیم. ذهن ما آزادتر، انعطافپذیرتر و آرامتر میشود—نه به این دلیل که نظم ایجاد کردهایم، بلکه به این دلیل که یاد گرفتهایم بدون آن زندگی کنیم.
آرزوی معنا | رهایی از تأیید بیرونی
در دنیایی که ما را به سمت تأیید بیرونی میکشاند، آرزوی معنا غالباً به اشتباه هدایت میشود. ما موفقیت را بر اساس معیارهای اجتماعی ساختهشده—ثروت،_موقعیت اجتماعی، و احترام—میسنجیم، نه بر اساس حس درونی از رضایت. این جستجوهای بیرونی، صرفنظر از اینکه چقدر بهدقت به دنبال آنها میرویم، هرگز به نظر نمیرسد که ما را راضی کند. آنها رضایت کوتاهمدتی فراهم میکنند اما خلا آزاردهندهای را باقی میگذارند. معنا نمیتواند از بیرون قرض گرفته شود؛ بلکه باید از درون پرورش یابد.
با این حال، ما از گام گذاشتن در مسیر ناشناخته میترسیم. ما در تصمیمگیریهای جراتآمیز تردید داریم زیرا نگران شکست یا طرد هستیم. ما به این باور را درونی میکنیم که ارزش ما به نقشهای اجتماعی تحمیل شده ارتباط دارد—خواه یک مدیر اجرایی با قدرت، یک والد متعهد، یا فردی کاملاً شاد باشیم. و وقتی که از این نقشها فاصله میگیریم، دلواپس این هستیم که بیهدف به نظر بیاییم. اما حس رضایتمندی واقعی نه از رعایت یک فهرست از «بایدها» بهدست میآید، بلکه از همراستایی اعمال ما با عمیقترین ارزشهایمان نشأت میگیرد. و برای این منظور، هر یک از ما باید راه خود را پیدا کنیم.
آرزوی شایستگی | عشق به روند
از زمانی که میتوانیم یک جسم را در دست بگیریم، ما به آزمایش و کاوش سوق داده میشویم. به یک کودک که بلوکها را روی هم میچیند یا بند کفش را میبندد نگاه کنید. این موضوع به جوایز یا تحسین مربوط نمیشود، بلکه به لذت یادگیری یک چیز جدید مربوط است. اما در حالی که تمایل به شایستگی در هر فردی وجود دارد، نحوه پیگیری آن میتواند معیوب باشد. ما میتوانیم آنقدر بر روی موفقیت متمرکز شویم که ثابت کنیم خوب هستیم به جای اینکه بهتر شویم؛ در نتیجه، از چیزی که یادگیری را در ابتدا هیجانانگیز کرده است، غافل میشویم.
مشکل این است که ذهن ما از پیشرفتهای آهسته و تدریجی خوشش نمیآید. ما میخواهیم پاداش را همین حالا بگیریم! ما میخواهیم ماهر و دانا باشیم بدون اینکه نادان و بیدست و پا به نظر برسیم. و وقتی واقعیت با ما همکاری نمیکند، ناامید، سرخورده و حتی شرمنده میشویم. به همین دلیل است که افراد از یادگیری مهارتهای جدید صرفنظر میکنند—عضویت در باشگاه ورزش بلااستفاده میماند، گیتار گرد و غبار میگیرد. ما به خود میگوییم که استعداد نداریم در حالی که در واقع، ما حاضر نیستیم مرحله دشوار و غیرجذاب بهبود را تحمل کنیم. راز واقعی شایستگی درباره توانایی ذاتی نیست؛ بلکه در پذیرش روند، آمادگی برای تلاش و یافتن رضایت در خود تلاش نهفته است. کسانی که این کار را انجام میدهند—کسانی که یاد میگیرند از سفرهای نامنظم لذت ببرند—همانهایی هستند که در حرفه خود تسلط پیدا میکنند.
بازنشانی آرزوها به سوی یک زندگی پربارتر
در زیر انتخابهای روزمرهمان، این آرزوها با دقت زندگی ما را شکل میدهند. آنها میتوانند ما را به خستگی، تنهایی و تردید نسبت به خود سوق دهند و ما را در چرخههای اجتناب و تأیید بیرونی حبس کنند. اما زمانی که این آرزوها را درک کرده و بهطور عمدی به سمت مثبت هدایت کنیم، میتوانند ما را به سمت ارتباط، وضوح و رشد راهنمایی کنند. کلید کار در سرکوب نکردن این نیازها، بلکه در برآورده ساختن آنها به شیوههایی است که زندگیمان را گسترش میدهد نه اینکه کوچکتر کند.
زمانی که از جستجوی تعلق از طریق تظاهر دست برداریم و بهجای آن به اصالت پایبند شویم، وقتی کنترل را با حضور عوض کنیم و وقتی به احساسات خوشامد بگوییم بهجای اینکه در مقابل آنها مقاومت کنیم، به تدریج به زندگی کاملاًتری میرسیم. ما نیازی به محدودیت در روایتهای سختگیرانه نداریم، بلکه میتوانیم با ذهن باز با تناقضات زندگی برخورد کنیم. جستجوی ما برای معنا میتواند از جستجوی تأیید به ایجاد چیزی عمیقاً که متعلق به خودمان است منتقل شود. و تمایل ما به شایستگی میتواند از تکیه بر موفقیت به عشق به روند رشد تبدیل شود.
ما همیشه آرزو خواهیم داشت. این جزء ذات انسانی است. اما زمانی که نیروهای پنهانی که ما را هدایت میکنند درک کنیم، میتوانیم از کنترل آنها خارج شویم—و بهجای آن، از آنها برای شکلدهی به یک زندگی که واقعاً متعلق به خودمان است، استفاده کنیم.
منبع: Psychologytoday.com