تاریخ انتشار : ۱۰:۳۷ ۱۴۰۱/۰۹/۱۹
دسته : آموزش
به زندگی خود توجه کنید و ایدهها به وجود خواهند آمد.
موضوعات سخنرانی را از کجا پیدا می کنید؟ یک پاسخ ساده از سوی قهرمان جهانی سخنرانی در سال 2003، جیم کی، آمده است: "من زندگی میکنم و توجه میکنم."
در اینجا سه کلمه وجود دارد که به شما در استفاده از این توصیه کمک میکند، که به نوبه خود میتواند شما را به ایجاد صدها موضوع گفتاری سوق دهد.
داستان های بزرگ ما را به تامل سوق می دهند. افسانهها با «روزی روزگاری…» شروع میشوند. فیلم کلاسیک جنگ ستارگان با این جمله شروع میشود: «خیلی وقت پیش در کهکشانی دور، دور...» به زندگی خود فکر کنید و جریان داستانها را احساس کنید. دوران کودکی شما مکانی عالی برای شروع است. از چشمان مسنتر و عاقلتر خود استفاده کنید تا به دوران جوانی خود نگاه کنید و به خاطرات و اینکه چگونه شما را تغییر داده اند فکر کنید.
زندگی کن، توجه کن. وقتی 4 ساله بودم، برادرم مرا متقاعد کرد که یک تکه آب نبات بدزدم. همانطور که آن را گرفتم، او فریاد زد: «مامان! ری در حال دزدیدن آب نبات است!». مادرم فورا مچ مرا گرفت. با تأمل در آن لحظه، اکنون می فهمم، مهم نیست که چه کسی خلاف آن را بگوید، اشتباه اشتباه است. بیست و پنج سال بعد، آن لحظه باعث شد تا 1263 دلاری را که پیدا کرده بودم و به راحتی میتوانستم نگه دارم، برگردانم. این داستانی است که اکنون در سخنرانی هایم از آن استفاده می کنم. قابل ربط است زیرا همه کودکان افرادی دارند که بر آنها تأثیر میگذارند. آنچه از آن افراد میگیریم ما را تعریف می کند.
داستان شما باید با مخاطب شما ارتباط برقرار کند. یک بار مراجعی داشتم که در مورد شرکت در آزمون رانندگی با پورشه صحبت میکرد. اولین ماشین من یک ماشین فورد 100 دلاری با شیشه های بزرگ بود. نمی توانستم با «درد پورشهی» مشتریم ارتباط برقرار کنم، اما متوجه شدم که خیلی ها دوست دارند درباره «گلخانهی چرخدار» من بشنوند. مردم با چالشها و ناملایمات ارتباط برقرار میکنند، مانند ناتوانی در خرید ماشین بهتر.
همه ما چیزهای عجیب و غریب دیدهایم. مردم نیز با آنها ارتباط برقرار میکنند. چه داستان های عجیبی دارید؟ زندگی کن، توجه کن. یک بار در یک خواربارفروشی، مردی خوش لباس هندوانهی کوچکی برداشت و کنار گوشش گرفت.
من تنها سوال ممکن را پرسیدم. "آیا شما یک زمزمه کننده در گوش هندوانه هستید؟"
او با نگاهی مغرور به من خیره شد و گفت: "اگر با من صحبت کنند، آنها را به خانه میبرم."
من این را به داستانی تبدیل کردم که چگونه رهبری نباید دشوار باشد، زیرا افرادی هستند که منتظر هندوانه هستند تا آنها را راهنمایی کنند. عجیب وقتی خوب است که بتوانید آن را به درس زندگی متصل کنید.
داستان یا پیام باید به دل مخاطب شما بنشیند. سخنرانیها زمانی که ترکیبی از رهبری، خنده و تاثیر گذاری را شامل میشوند، به طرز شگفت انگیزی کار میکنند.
چه کارهایی به طور معمول باعث خنده مردم میشود؟ چه زمانی آگاهانه، یا بدون قصد قبلی رهبری یک گروه را بر عهده گرفتهاید؟ چه زمانی با شما صحبت شده است که کاری انجام دهید؟ چه چیزهای منحصر به فردی را در زندگی خود شاهد بودهاید؟ اینها همه داستان است! چه کسی به شما درس داده است؟ این یک داستان است!
مارک براون، قهرمان جهانی سخنرانی در سال 1995، در مورد خلق شخصیتها از اشیای بی جان صحبت کرد. من آن درس را به باشگاهم ارائه دادم و به یک سخنرانی طنز برنده در سطح منطقه تبدیل شد در مورد چمدان من (که اکنون جک نام دارد) که اشتباهاً هنگام فرود هواپیمای من در کنتاکی به پاریس فرستاده شد. داستان جک با توضیح مفهوم آشفتگی برای من و عشق کوتاه مدت او به یک کیف دستی فرانسوی به نام شانل پایان یافت. او با کلاهی بر سر به آمریکا بازگشت و حالا می خواهد او را ژاک صدا کنند!
چه اشتباهات کاری را پشت سر گذاشته اید و چگونه بر آنها غلبه کرده اید؟ موضوع دیگری است
داستان شما میتواند دلچسب باشد و پیامی معنادار ارائه دهد. به عنوان مثال، اگر مردم به اندازه سگها وفادار بودند، چگونه میشد؟ این ممکن است به یک سخنرانی جالب در مورد وفاداری منجر شود.
یا این: تار عنکبوت که هر روز صبح از آن بیرون می روید به این معنی است که عنکبوت حاضر نیست از گرفتن شما دست بکشد. سخنرانی در مورد پشتکار؟
داستان ها همه جا هستند. اگر تامل کنید، ربط دهید، و گفتارتان را دلنشین کنید، آنگاه عبارت «من زندگی میکنم و توجه میکنم» تنها توصیهی جیم کی، قهرمان سخنرانی نیست، بلکه کلیدی خواهد بود که اجازه میدهید داستانهایتان جریان پیدا کنند.